سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که از دنیا اندوهناک است ، از قضاى خدا خشمناک است . و آن که از مصیبتى که بدو رسیده گله آرد ، از پروردگار خود شکوه دارد و آن که نزد توانگر رفت و به خاطر مالدارى وى از خود خوارى نشان داد دو ثلث دینش را به باد داد ، و آن که قرآن خواند و مرد و راه به دوزخ برد از کسانى بود که آیات خدا را به فسوس گرفت و افسانه شمرد ، و آن که دلش به دوستى دنیا شیفته است دل وى به سه چیز آن چسبیده است : اندوهى که از او دست بر ندارد ، و حرصى که او را وانگذارد ، و آرزویى که آن را به چنگ نیارد . [نهج البلاغه]
 
شنبه 88 تیر 27 , ساعت 2:35 صبح
مشب ثانیه ها رنگ دیگری دارند....

امشب ثانیه ها پر از نورند...پر از عشقند... پرند از تو...

امشب دل من حال دیگری دارد...

امشب اشک چشمان من نور وجود تو را به جهان می پاشد... و نگاهم لطافت تو را به نگاه پاکان می بخشد...

امشب نمی خواهم از فراموشی روزگار و بی معرفتی دل و از یاد بردن عهدها بگویم...

اصلا نمی خواهم از خودم بگویم...

عزیز من! امشب به نام تو رقم خورده همچون همه شب ها و می خواهم فقط از خودت بگویم...

مهربان من! داستان عشق ما و این دل بی قرار و این نگاه منتظر از چنین شبی آغاز شد....

شبی چون همین امشب...که تو آمدی که باشی و ما از همین جا دل باختیم...

از همین جا بود که خواستیم باشیم و بمانیم تنها به نام و یاد تو...

از همان ثانیه که نام تو را آموختیم دچار شدیم...

از همان لحظه که در مکتب زندگی آموختیم تو که هستی نفس هامان عطر تو گرفت ...

از آن ثانیه بگویم که فهمیدیم تنها بهانه زیستن عاشقان و تکیه گاه امیدبخش دلتنگی هایمان تو هستی...

از همان ثانیه بود که زندگی معنایی گرفت فراتر از آن چه می دانیم...

از همان جا بود که خواستیم از تو بگوییم و بنویسیم تا بماند بعد از ما...اما تازه دریافتیم دنیا کم است برای از تو گفتن و از تو خواندن...

و باران...که انگار هر قطره اش پیامی دارد به عظمت تاریخ...

و تازه دانستیم تو سلام های نفرستاده ما را پیشاپیش پاسخ می گویی و به یقین از همین جا بود که واژه سلام را آموختیم و سلامت گفتیم به سادگی...

دیگر کلمه ها کم می آیند برای از تو گفتن...فقط این که...ای عشق ما را دریاب...

نویسنده:پریا ابراهیمی



لیست کل یادداشت های این وبلاگ